کشندۀ آب، آنکه با دلو آب از چاه بالا می آورد، کسی که کارش کشیدن آب از چاه است، برای مثال به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بوم آبکش (فردوسی - ۶/۲۰۸)، غلام آبکش باید و خشت زن / بود بندۀ نازنین مشت زن (سعدی۱ - ۱۶۶) کسی که با مشک یا دلو آب به خانه ها ببرد، سقا، سبد یا ظرف سوراخ سوراخ که برنج پخته یا سبزی و میوۀ شسته شده را در آن می ریزند تا آبش برود، چلوصافی، در علم زیست شناسی لوله های باریکی در گیاه که دارای سوراخ های ذره بینی است و مواد غذایی را انتقال می دهد، آوند، برای مثال گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ / هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی ست (مالک یزدی - لغتنامه - آبکش)، مقابل کته، چلو
کشندۀ آب، آنکه با دلو آب از چاه بالا می آورد، کسی که کارش کشیدن آب از چاه است، برای مِثال به چاه اندرون آب سرد است و خوش / فرودآی تا من بُوَم آبکش (فردوسی - ۶/۲۰۸)، غلام آبکش باید و خشت زن / بُوَد بندۀ نازنین مشت زن (سعدی۱ - ۱۶۶) کسی که با مشک یا دلو آب به خانه ها ببرد، سقا، سبد یا ظرف سوراخ سوراخ که برنج پخته یا سبزی و میوۀ شسته شده را در آن می ریزند تا آبش برود، چلوصافی، در علم زیست شناسی لوله های باریکی در گیاه که دارای سوراخ های ذره بینی است و مواد غذایی را انتقال می دهد، آوند، برای مِثال گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ / هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی ست (مالک یزدی - لغتنامه - آبکش)، مقابلِ کته، چلو
سقاء. کشندۀ آب از چاه. مستخلف: بدین چاه در آب سرداست و خوش بفرمای تا من بوم آبکش. فردوسی. برهنه سر و پای و دوش آبکش پدر شادمان روز و شب خفته خوش. فردوسی. هم از پیش آن کس که با بوی خوش همی رفت با مشک صد آبکش. فردوسی. سقائی است این لنبک آبکش بخوبی ّ گفتار وکردار خوش. فردوسی. به آزادگی لنبک آبکش جوانمرد و با خوان و گفتار خوش. فردوسی. من از بیم آن نامور شهریار چنین آبکش گشتم و پیشکار. فردوسی. غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی. ، ظرفی مسین یا چوبین با سوراخ بسیار که آب برنج جوشانیده را با آن گیرند. چلوصافی. چلوپالا. سماق پالا. پالاون. ترشی پالا. پالاوان. - مثل آبکش، یعنی بسیارسوراخ، و بیشتر این تشبیه را در سقفی که آب از آن فروچکد آرند. ، در اصطلاح مقنیان آن طبقه ای از زمین سست که فرود زمین دج و رست باشد و در چاه و کاریز کندن چون بدانجا رسند عادهً بیش حفر نکنند، عرق و رگ برگها. ’لوله هائی در گیاه که دارای سوراخهای ذره بینی بسیار و در میان آنها صفحه هائی مانند غربال است’. (فرهنگستان طبی) : گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی است. صالح یزدی. ، طعامی که تشنگی آرد
سقاء. کشندۀ آب از چاه. مستخلف: بدین چاه در آب سرداست و خوش بفرمای تا من بُوَم آبکش. فردوسی. برهنه سر و پای و دوش آبکش پدر شادمان روز و شب خفته خوش. فردوسی. هم از پیش آن کس که با بوی خوش همی رفت با مشک صد آبکش. فردوسی. سقائی است این لنبک آبکش بخوبی ّ گفتار وکردار خوش. فردوسی. به آزادگی لنبک آبکش جوانمرد و با خوان و گفتار خوش. فردوسی. من از بیم آن نامور شهریار چنین آبکش گشتم و پیشکار. فردوسی. غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی. ، ظرفی مسین یا چوبین با سوراخ بسیار که آب برنج جوشانیده را با آن گیرند. چلوصافی. چلوپالا. سماق پالا. پالاوَن. ترشی پالا. پالاوان. - مثل آبکش، یعنی بسیارسوراخ، و بیشتر این تشبیه را در سقفی که آب از آن فروچکد آرند. ، در اصطلاح مُقنیان آن طبقه ای از زمین سست که فرودِ زمین دِج و رست باشد و در چاه و کاریز کندن چون بدانجا رسند عادهً بیش حفر نکنند، عِرْق و رگ برگها. ’لوله هائی در گیاه که دارای سوراخهای ذره بینی بسیار و در میان آنها صفحه هائی مانند غربال است’. (فرهنگستان طبی) : گر گوش تو آهنگ شناس است در این باغ هر آبکش برگ گلی رشتۀ سازی است. صالح یزدی. ، طعامی که تشنگی آرد
کسی که از چاه آب می کشد، سقا، ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن می کنند، لوله هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است
کسی که از چاه آب می کشد، سقا، ظرفی سوراخ سوراخ از جنس مس یا روی که با آن آب برنج نیم پخته را کشیده آماده دم کردن می کنند، لوله هایی در گیاه دارای سوراخ های ذره بینی بسیار که در میان آن ها صفحه هایی مانند غربال است